فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

گلچین اشعار مولوی

 

 

بشنـو این نی چون شکــایت می‌کـــنـد
از  جـداییــهـــا  حکـــــایت  مـــی‌کــــنـد
کــــز نیستـــان تـــا  مـــــرا  ببریــــده‌انـد
در نفیــــــرم  مــــــرد و زن  نالیـــــده‌انـد
سینه خواهم شرحـــه شرحـــه از فراق
تـــا  بگـــویــم  شـــرح  درد  اشتیـــــاق
هـــر کسی کو دور ماند از اصل خویش
بـــاز جویـــد روزگــــــار وصـــل خـــویش
مــن بــــه هــــر جمعیتی نالان شـــدم
جفــت بــدحالان و خوش‌حالان شـــدم
هــر کســی از ظن خــود شــد یـار من
از  درون  مـن  نجســت  اســـرار  مــن
ســـر مــن از نالـــه‌ی مـــن دور نیست
لیـک چشم و گوش را آن نور نیست...
مولوی

ادامه مطلب ...

حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو دیوانه شو

 

حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو دیوانه شو // واندر دل آتش درا ، پروانه شو پروانه شوهم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن //  وانگه بیا با عاشقان ، همخانه شو همخانه شورو ، سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها // وانگه شراب عشق را ، پیمانه شو پیمانه شوباید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی// گر سوی مستان می روی،مستانه شو مستانه شو

                                                                         " مولانای نازنینم "

دشتها آلوده ست

 

 

دشتها آلوده ست
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن آواز پرستو به چه کارت اید ؟
فکر نان باید کرد
و هوایی که در آن
نفسی تازه کنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
ای دریغا که همه مزرعه دلها را
علف هرزه کین پوشانده ست
هیچکس فکر نکرد
که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
که چرا سیمان نیست
و کسی فکر نکرد
که چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
که به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست

حمید مصدق

معشــوق همیــن جـاست

 

ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

مولوی

ای خدا این وصل را هجران مکن!


ای خدا این وصل را هجران مکن

سرخوشان مست  را نالان مکن

باغ جان را تازه و سرسبز دار

قصد این مستان و این بستان مکن

چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن

خلق را مسکین و سرگردان مکن

بر درختی کشیان مرغ توست

شاخ مشکن مرغ را پران مکن

جمع و شمع خویش را برهم مزن

دشمنان را کور کن شادان مکن

گر چه دزدان خصم روز روشنند

آنچ می‌خواهد دل ایشان مکن

کعبه اقبال این حلقه است و بس

کعبه اومید را ویران مکن

این طناب خیمه را برهم مزن

خیمه توست آخر ای سلطان مکن

نیست در عالم ز هجران تلختر

هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن!!!

آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم



آمده‌ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم

آمده‌ام چو عقل و جان از همه دیده‌ها نهان

تا سوی جان و دیدگان مشعله نظر برم

آمده‌ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم

آمده‌ام که زر برم زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن

گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم

اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم

آنک ز زخم تیر او کوه شکاف می کند

پیش گشادتیر او وای اگر سپر برم

گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود

تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم

آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد

و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشته‌ام

وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من

گفت بخور نمی‌خوری پیش کسی دگر برم


دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

 

 

 وحشی بافقی

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

داستان غم پنهانی من گوش کنید

قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید

ادامه مطلب ...

سلام مادر

سلام مادر ... سلام بهترین خلقت خدا روی زمین ... سلام عزیز دله بابا ... سلام نازنین عشق ما ... چقدر کمه که ی روز فقط بنام تو باشه کاش همه روزا بنام تو باشه ... کاش میتونستم زحمات عاشقانه تو رو ی جوری جبران کنم ... خسته نباشی و امیدوارم سالهای سال سایهء گرم وجود پر مهر و محبتت بالای سر ما باشه ... خونه این روزا بدون حضور تو گرمی و صفا نداره ... زود برگرد تا عاشقانه بر دستای رنج کشیده و خسته ات بوسه زنم و در برابرت زانو بزنم و تعظیمت کنم که تو خدای منی و عشق و کعبهء من در این دنیا بعد از خدای تو ... تویی که همهء وجودمی و امید زندگی و دلخوشی و بهانهء زندگیم ... دست همه مادران عاشق رو میبوسوم !!!! ای یگانه دوست واقعی من ... به دعای خیر سحری تو همیشه محتاجم ... ای یگانه تکیه گاه خستگی و تنهایی من مرا ببخش ... همیشه نیازمند اون نگاه گرم و مهربونتم ... همیشه نیازمند اعتماد و صداقت و کلامتم ... همهء عمرم فدای ی لحظه عمر با برکت تو باد ...  مادران عاشقترین موجودات هستند به دلیل احساس پاک و عاشقانه ای که دارند ...

خیام تنها شاعری ست که پیچیده ترین پرسش های فلسفی

خیام تنها شاعری ست که پیچیده ترین پرسش های فلسفی را به میان می آورد و آنان را به مبارزه می طلبد


 

 دی شیخ شهر همی گشت گرد شهر
کز دیوو درد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
حضرت مولانا

 اندیشه و تفکر انسان از دیرباز به دنبال پاسخ هایی برای کنجکاوی های خود از طبیعت اطراف بوده است . نوع نگاه انسان پرسشگر در دوره های مختلف تاریخی دچار تغییراتی براساس چارچوب های حاکم و میزان گسترش اندیشه های آزاد شده است . انسان اندیشمند آزاد همواره به دنبال پاسخ های منطقی به دور از هرگونه سبک گرایی فکری بوده است و پیشرفت های تفکری واقعی بشر نیز در همین برهه های زمانی شکل گرفته است ... 
در مورد خیام، نظریات بسیار متفاوتی وجود دارد. برخی به کلی شاعر بودن او را انکار می‌کنند، برخی او را کافر می‌دانند و برخی او را مسلمانی معتقد. 

درباره بینش فلسفی خیام از سوی صادق هدایت چنین گفته شد  

 

خیام تنها شاعری ست که پیچیده ترین پرسش های فلسفی را به میان می آورد و آنان را به مبارزه می طلبد

دی شیخ شهر همی گشت گرد شهر
کز دیوو درد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود جسته ایم ما
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
حضرت مولانا

ادامه مطلب ...

ای گل تازه

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا ... خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا ...التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا ... با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟

فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود...

جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود...

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ ... همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ ... زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی... یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

ادامه مطلب ...

در دل همان

در دل همان

در دل همان محبت پیشینه باقی است

آن آرزو که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

از ما فروتنی است، بکش تیغ انتقام

با خاطر شریفت اگر کینه باقی است

نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش

قفلی که بود بر در گنجیه باقی است

وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است


وحشی بافقی

خفقان...

خفقان...
"فریدون مشیری"

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم ، آی
آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...
سر کوهی...
دل صحرائی ...
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند

دست

دوشنبه 18 مهر ماه سال 1390

دست

از دل و دیده ، گرامی تر هم
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ،
دستاورد است !

ادامه مطلب ...

گل خشکیده


گل خشکیده

فریدون مشیری

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

ادامه مطلب ...

بوی باران، بوی ســبزه، بوی خاک *

بوی باران، بوی ســبزه، بوی خاک *
*شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک :*:
* آسمان آبی و ابر سپید * *
" . برگهای سبز بید
" .* عطر نرگس، رقص باد *
" نغمه شوق پرستوهای شاد * * .
:*: خلوت گرم کبوترهای مست ... * . *

* نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار " :*:

* خوش بحال چشمه‌ها و دشتها * . . خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها *

* خوش بحال غنچه های نیمه باز .:*:. *

" خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز *

. خوش بحال جام لبریز ازشراب * *
* خوش بحال آفتاب .:*: . *

:*: ای دل من گرچه در این روزگار َ :*:

" جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام * * * باده رنــــــگین نمی‌بینی به جام . *
َ ِ نقل وسبزه در میان سفره نیست
* .:*:. جامت از آن می که می‌باید تهی است؛ .:*:.

"

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم * . *
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب * *
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار * .:*:. *
* *

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ .:*:. *

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ . *

*

* ( فریدون مشیری )

فراموشی

ناگزیرم عشقم را فراموش کنم

به خاطر آینده ام

اما در آن حال دیگر هرگز

آینده ام را نخواهم دید!

بایستی عشقم را از یاد ببرم

به خاطر منزلتم

ادامه مطلب ...

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

"شهریار"

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تومن دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من


ادامه مطلب ...

در دل همان

در دل همان

در دل همان محبت پیشینه باقی است

آن آرزو که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

از ما فروتنی است، بکش تیغ انتقام

با خاطر شریفت اگر کینه باقی است

نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش

قفلی که بود بر در گنجیه باقی است

وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است


وحشی بافقی

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم

ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم
نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

"وحشی بافقی"

یک با یک برابر نیست!

یک با یک برابر نیست!

"خسرو گلسرخی"

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود ...

و دستانش به زیر پوششی از گرد ...
پنهان بود ....

........ ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند ....
وان یک ... گوشه ای دیگر
« جوانان » را ورق می زد .......

ادامه مطلب ...

چه دانستم؟

چه دانستم؟

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بی‌پایان شود بی‌آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بی‌چون

چه دانم‌های بسیار است لیکن من نمی‌دانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون

مولوی

خود را...

جویای راه خویش باش

از این سان که منم

در تکاپوی انسان شدن

در میان راه دیدار می کنیم

حقیقت را

آزادی را،

خود را.

در میان راه می بالد و به بار می نشیند

دوستی ای که توانمان می دهد

تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری.

این است راه ما،

تو و من!

"احمد شاملو"

گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری

هرکه گرگش را دراندازد به خاک/ رفته رفته مى‌شود انسان پاک/ هرکه با گرگش مدارا مى‌کند/ خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند....
                 
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر
... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
ادامه مطلب ...

MY EVERYTHING ON EARTH

 

 

MY EVERYTHING ON EARTH

I want to give you a memory on the road
to show the feelings I have
you're all I want in life
I am matter and you are my answers

It is only with you I want to be
your arms to embrace me
in a dreamy hug without borders
Tell me what would be a life without you

That you are must be a gift
from a foreign god somewhere
another explanation is not present
or knew someone that I was

It's fate that brought us together
and that made the dream come true
maximum gain in life I have won
it is fortunate that we have each other ...

بلوچی بوان بلوچی بنویس بلوچی هبر بکن

ا آ ب پ ت ٹ ج چ ح خ د ذ ڈ ر ڑ ز ژ س ش ص ض ک گ ع غ ف ق ل م ن و ه ء ی  ے

 

     

ا             اَپس

آ - اِے – ایش – آپ – آس – آچ – آتک – اَلّم – اَجل – اِنت – آسک

اِے اَپس اِنت.

آ اَپسءَ آپ دَنت.

اَپس ترْند تچ­ایت

ادامه مطلب ...

MY SWEETHEART

 

 

MY SWEETHEART
Hold me my darling hold me tight
it means so much right now
the heat you give me when everything is so difficult
my darling, there's only you

You're so far away I miss you so
came here, I need you now
My darling I know you are here anyway
a desire so great it's you

Then, when we meet a happiness so great
the storms towards me, I smile
you come and stay forever with me
what you could wish for more

My wish

 

 

My wish 

My wish is that you and I
to get what we want
a peaceful world with no war
destroy what we have now

Where love is the greatest of all
and enmity is forgotten
where happiness abound
a truth and a dream

desire

 

 

desire:

Oh let me live true

And really die once,
...

So I touch reality

In evil as in good
ادامه مطلب ...

زیباترین شعری که از مادر می‌شناسم!

زیباترین شعری که از مادر می‌شناسم!
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود: بردی مرا بخاک کردی و آمدی؟/ تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر/ می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه ولی...
ادامه مطلب ...

5 شعر از ولادیمیر ناباکوف

 

1
سال‏هاى سال به تو اندیشیدم‏
سالیان دراز تا به روز دیدارمان‏
آن سال‏ها که مى‏نشستم تنها و شب بر پنجره فرود مى‏آمد
و شمع‏ها سوسو مى‏زدند.

ادامه مطلب ...

Love, forgive and forget

 

 

Love, forgive and forget ...

I loved you more than anything else on this earth.
I hid my feelings in a phrase.
Words like nothing mattered.
...
As if you cared.
I try to forget
and my sorrow for you to hide.
Hiding has never gone well.
It was the one I want!
Leaves only sorrow and pain.
Honey, what did you hide in your heart?
There was something in your eyes
who said I got you.
It lasted one night.
I was looking for a well-hidden treasure.
The tax was not for me.
Do not think I could forget you.
Can I forgive the treachery you did?
I know I should.
It is difficult.
You know, I took it badly.
Make love to forget, forgive.
It is life's great mystery

Walking started

 

 

Walking started

The walk towards a liberating world
I have started to slow down the ladder
I know in the back its sharp sword
...
on the hard and rocky road

Around me in the fog I see their hatred
the ramped surface of the crescent moon
there is no going back soon
when the blood of the night to flow

Escape the dark with night spherical
as dark as it approaches the night
I wish I were not there
in the shade of coloring the black

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

 

 

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

محمد حسین بهرامیان

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان

الهام جم زاد

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان

مقدمه

انسان با اولین گریه های کودکانه پا به دنیایی که می گذارد که آمیزه ای از غم و شادی است. گویی تقدیر آدمی چنین رقم است که در انبوه غم ها و شادی ها، زندگی را تلخ یا شیرین تجربه کند. شاعران و عارفان ایران زمین فراتر از غم و شادی به دوست می اندیشند و با این حال به عنوان یک انسان در گیر و دار این و آن روز گار می گذرانند. در این مقاله ابتدا به بررسی اجمالی موضوع غم و شادی در اندیشه و تفکرات شاعران قبل از مولانا پرداخته ایم و در ادامه به شکلی ویژه به مولانا پرداخته ایم و سروده های ارزشمند شاعرعارف را از این منظر مورد نقد و بررسی قرار داده ایم. تعالیم متفاوت شمس از یکسو و منش عارفانه مولانا و شور و شوق روحانی وی از سوی دیگر، او را در ردیف شادمانه ترین عارفان ایران زمین قرار داده است. زیر و بم مترنم غزلیات شمس و شور و حال ریخته در این اثر جاوید ، حاصل سماع روح شاعر در بیکرانه هاست و شاید همین دقیقه عمیق است که او را از خیل شاعران اندوه سرای سده های سوم تا دهم متفاوت کرده است.

ادامه مطلب ...

DREAMS IN REALITY

 

 

DREAMS IN REALITY
There, the reality is replaced out of dreams
and where dreams become reality
is a star that proclaims that life
is a world-space far greater than you know

The space is all of us who yearn
for love and thirst for life
there is anything that unites all the memories
maybe just in a larger perspective

Now take life as compensation for death
and go into the dream's Friend Claim Time
where you will find me at the end kärlekslågans
and you'll see you sitting here next to

Give now after and take nothing for granted
Just be where you are forever
we are dreams that come together in a pattern
let it stay here with us as a secret

درس زندگی

 

 درس زندگی

طبق گفته ی ریچارد کارسون "چیزهای بی ارزش را نچشید"، این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی، هیچ ارزشی ندارند وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی بریم.  

ادامه مطلب ...

missing

                            

 

missing

There are moments when everything changes
when you feel small and gray
when you no longer means
...
the man once so strongly believed in

It is empty, nothing is more important
feel the cold that forces itself upon
thought everything would last forever
Maybe it was a dream about the two of us

Where is the joy that had just been close to me
it is gone and there is no more
now tonight I'm alone and cold
through tear-filled eyes I see

By sighs once I control steps
only the stones crackling I hear
no dreams can last forever
no love left until you die

I will love you ... "


 I will love you ... "   "I'll look at you even if I go blind
I will listen to you even if I am deaf
I'll hug you even if my arms are lame
I'll kiss you even if my lips are bleeding
I will love you even when my heart stopped "

ROSES

 

ROSES
Some love kisses sore, but a rose you can never forget.
I love glow it stands there, so beautiful and red.

But a rose can easily become withered, and it may die.
It is the love you have to watch out for.

I loved you dearly, but my heart you'll probably forget.
My roses have become withered and died.

The rose that our love was born

I'm lost between people

   

 


 

 I'm lost between people  

 The People
The People
People with a heart of ice
Everywhere is cold and dark
And my heart is very tight

آهنگر

آهنگر

در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
" ـــ کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!

ادامه مطلب ...

نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق

 

 

اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم

شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی . . . حیف باشد مهِ من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی . . . من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم . . . وین نداند که من از بهر عشق تو، زادم

نغمهء بلبل شیراز نرفته است ز یادم . . . دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه . . . مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه

پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه . . . ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی

تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت . . . عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت . . . عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان . . . کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان . . . حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

این توانم که بیایم سر کویت بگدایی

گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان . . . چون نگارین خطِ تذهیب بدیباچه قرآن

ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان . . . آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم . . . همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم . . . گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن . . . دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن . . . شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی

سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان . . . که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

بشب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان . . . کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند . . . دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید بخلوت ننشیند . . . پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند

تو بزرگی و در آئینهء کوچک ننمایی

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد . . . نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد . . . سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

شهریار – سعدی

pakistani music - sindh balouchistan - in paris

pakistani music - sindh balouchistan - in paris

در قلمرو مرگ

در قلمرو مرگ

آنگاه که واقعیات زندگی تبدیل به مفاهیمی انتزاعی می شوند، عقل دست به کار می شود... می آفریند و می سازد. دم زدن از مرگ طعنه آمیز است، اینکه بخواهیم راجع به نقطه ی پایان زندگی سخن بگوییم، زندگی ای که اکنون در اختیارش داریم و از آن استفاده می کنیم تا صحبت کنیم. ما از مرگ می گوییم همان زمان که او با چهره ای گرفته و ابروان گره خورده، چشمانی آتشگون و شیطانی ترین لبخند بر لب، روی تختی نشسته و همه را زیر نظر دارد و تنها نیاز است تا انگشتان بی رحم خود را بالا بیاورد و قربانی ای را نشانه برود تا یک زندگی به پایان برسد. به همین سادگی... شخصیت «بلک» black در فیلم sunset limited از قدرت افسار گسیخته ی مرگ به ستوه آمده بود و زندگی را اینطور توصیف می کرد...

ادامه مطلب ...

اسکناس و انسان

        

Kronor by GNphotos

یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی رااز جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس راداشته باشد؟

دست همه حاضرین بالا رفت .

سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم.

ادامه مطلب ...

تاشقایق هست زندگی باید کرد

 

 

بگوعاشقی تاسلامت کنم
تمام دلم رابه نامت کنم
 

کاش هرگز در محبت شک نبود / تک سوار مهربانی تک نبود

کاش بر لوحی که بر جان و دل است / واژه تلخ خیانت حک نبود . . . 

این همه رنجی که دنیا بر سر ما میکند / غیر ما هر که باشد ترک دنیا میکند

بارها گفتم که فردا ترک دنیا میکنم / چون به یاد تو می افتم امروز و فردا میکنم . . .

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان

می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل

ادامه مطلب ...

گُل می خواهم

 

گُل می خواهم

آیا در میان انسانهایی که زیبایی را به زشتی، رفاه را به تنگدستی، عشق را به نفرت، و آزادی را به استبداد ترجیح می دهند، کسی را می شناسید که گلوله را بر گُل ترجیح دهد؟ مگر می شود رایحه ی گُل یاس و محمدی را به بوی باروت و خون ترجیح داد؟ مگر می شود به خود قبولاند که بجای اهدای شاخه ای گُل، بر سینه ای گلوله نشاند؟ وای که انسان ها به چه مقام نازلی سقوط کرده اند اگر گلوله را بر گُل ترجیح دهند! چه اندوهناک است اگر مقام بلند مرتبه انسان به چنین جایگاهی نزول کند!  

  I want flower

 Do the people that bring beauty to ugliness,  welfare to  poverty, love to hate, and prefer freedom to tyranny, know someone who would prefer shots on goal? But the scent of jasmine and the scent of gunpowder and blood Mohammadi preferred? Unless it is convinced that instead of donating to a branch of flowers, a ball placed on the chest? Oh man what a shot on goal if he had fallen Nazli prefer! What is sad if the tall man could sink to such a place!

 

ادامه مطلب ...

کوچ

کوچ

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
به کوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !

تو کودکانت را ، بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را ، چون کولیان خانه به دوش

میان آتش و خون می کشانی از دنبال

ادامه مطلب ...

ای کاش می توانستم باران باشم

ای کاش می توانستم باران باشم
تا تمام غمهای دلت را بشویم
ای کاش می توانستم ابر باشم
تا سایه بانی از محبت برویت می گسترانیدم
ای کاش می توانستم اشک باشم

ادامه مطلب ...