فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

ای گل تازه

ای گل تازه که بویی ز وفا نیست تورا ... خبر از سرزنش خار جفا نیست تورا

رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست تورا ...التفاتی به اسیران بلا نیست تو را

ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست تورا ... با اسیر غم خود رحم چرا نیست تورا؟

فارغ از عاشق غمناک نمیباید بود...

جان من، اینهمه بی باک نمیباید بود...

همچو گل چند به روی همه خندان باشی؟ ... همره غیر به گلگشت و گلستان باشی؟

هر زمان با دگری دست و گریبان باشی؟ ... زان بیاندیش که از کرده پشیمان باشی

جمع با جمع نباشند و پریشان با شی... یاد حیرانی ما آری و حیران باشی

ما نباشیم، که باشد که جفای تو کشد؟

به جفا سازد و صد جور برای تو کشد؟

ادامه مطلب ...

در دل همان

در دل همان

در دل همان محبت پیشینه باقی است

آن آرزو که بود در این سینه باقی است

باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن

کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است

از ما فروتنی است، بکش تیغ انتقام

با خاطر شریفت اگر کینه باقی است

نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش

قفلی که بود بر در گنجیه باقی است

وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت

زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است


وحشی بافقی

خفقان...

خفقان...
"فریدون مشیری"

مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها

من دچار خفقانم
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم ، آی
آی با شما هستم این درها را باز کنید
من به دنبال فضائی می گردم
لب بامی ...
سر کوهی...
دل صحرائی ...
که در آنجا نفسی تازه کنم
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من هوارم را سر خواهم داد
چاره ی درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند

دست

دوشنبه 18 مهر ماه سال 1390

دست

از دل و دیده ، گرامی تر هم
آیا هست ؟
- دست ،
آری ، ز دل و دیده گرامی تر :
دست !
زین همه گوهر پیدا و نهان در تن و جان ،
بی گمان دست گرانقدرتر است .
هر چه حاصل کنی از دنیا ،
دستاورد است !

ادامه مطلب ...

گل خشکیده


گل خشکیده

فریدون مشیری

بر نگه سرد من به گرمی خورشید

می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت

تشنه ی این چشمه ام، چه سود، خدا را

شبنم جان مرا نه تاب نگاهت

ادامه مطلب ...

بوی باران، بوی ســبزه، بوی خاک *

بوی باران، بوی ســبزه، بوی خاک *
*شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک :*:
* آسمان آبی و ابر سپید * *
" . برگهای سبز بید
" .* عطر نرگس، رقص باد *
" نغمه شوق پرستوهای شاد * * .
:*: خلوت گرم کبوترهای مست ... * . *

* نرم نرمک میرسد اینک بهار خوش بحال روزگار " :*:

* خوش بحال چشمه‌ها و دشتها * . . خوش بحال دانه‌ها و سبزه‌ها *

* خوش بحال غنچه های نیمه باز .:*:. *

" خوش بحال دختر میخک که میخندد به ناز *

. خوش بحال جام لبریز ازشراب * *
* خوش بحال آفتاب .:*: . *

:*: ای دل من گرچه در این روزگار َ :*:

" جامۀ رنگین نمی‌پوشی به کام * * * باده رنــــــگین نمی‌بینی به جام . *
َ ِ نقل وسبزه در میان سفره نیست
* .:*:. جامت از آن می که می‌باید تهی است؛ .:*:.

"

ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم * . *
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب * *
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار * .:*:. *
* *

گر نکوبی شیشه غم را به سنگ .:*:. *

هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ . *

*

* ( فریدون مشیری )