فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

اگر برای تو شعری عاشقانه بخواهم

اگر برای تو شعری عاشقانه بخواهم
این شعر تا ابد با تو خواهد زیست
شعر عاشقانه بیشتر از آدمها میماند
پس بگذار برایت شعری بخوانم
شعری از اعماق جان
شعری که مرا به یاد تو آورد...
از پا تا سرت
سراسرت
نوری و نیرویی
وجود مقدست را در بر گرفته است
جنس تو ، جنس نان
نانی که آتش او را می پرستد
عشقم خاکستری زیر خاک بود
من با تو گر گرفتم
عشق من
عزیزم
پیشانی ات . پاهایت و دهانت
نانی است مقدس که زنده ام می دارد
آتش به تو درس خون داد
از آرد تقدس را فرا بگیر
و از نان بوی خوش را

پابلو نرودا

ای عاشقان

 

ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان ای مطربان دف شما پر زر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم

ادامه مطلب ...

باری ، اگر روزی کسی از من بپرسد

باری ، اگر روزی کسی از من بپرسد
چندی که در روی زمین بودی چه کردی ؟
من می گشایم پیش رویش دفترم را
گریان و خندان ، بر می افرازم سرم را
آنگاه می گویم که : بذری نو فشانده است
تا بشکفد ، تا بردهد ، بسیار مانده است
ادامه مطلب ...

ای ستاره ها که از جهان دور

ای ستاره ها که از جهان دور
چشمتان به چشم بی فروغ ماست
نامی از زمین و از بشر شنیده اید؟
درمیان آبی زلال آسمان
موج دود و خون و آتشی ندیده اید؟
 
ادامه مطلب ...

ای دل

ای دل

ای دل ، به کمال عشق آراستمت ،

وز هر چه به غیر از عشق پیراستمت ،

یک عمر اگر سوختم و کاستمت ؛

امروز چنان شدی که می خواستمت !

ای عشق

ای عشق ، غم تو سوخت بسیار مرا ،

آویخت مسیح وار بر دار مرا ،

چندان که دلت خواست بیازار مرا !

مگذار مرا ز دست ، مگذار مرا !

ای عشق

ای عشق ، پناهگاه پنداشتمت

ای چاه نهفته ! راه پنداشتمت

ای چشم سیاه ، آه ای چشم سیاه

آتش بودی ، نگاه پنداشتمت

ای عشق

ای عشق ، شکسته ایم ، مشکن ما را

این گونه به خاک ره میفکن ما را

ما در تو به چشم دوستی میبینیم

ای دوست مبین به چشم دشمن ما را

ای عشق

ای عشق ، در آتش تو فریاد خوش است

هر کس که در آتش تو افتاد خوش است

بیداد خوش است از تو ، وز هستی ما

خاکسترکی سپرده بر باد خوش است !

فریدون مشیری

روزگار غریبی است نازنین

دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند

ادامه مطلب ...