ناگزیرم عشقم را فراموش کنم
به خاطر آینده ام
اما در آن حال دیگر هرگز
آینده ام را نخواهم دید!
بایستی عشقم را از یاد ببرم
به خاطر منزلتم
ادامه مطلب ..."شهریار"
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی
کاهش جان تومن دارم و من میدانم
که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
در دل همان
در دل همان محبت پیشینه باقی است
آن آرزو که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
از ما فروتنی است، بکش تیغ انتقام
با خاطر شریفت اگر کینه باقی است
نقدینه ی وفاست همان بر عیار خویش
قفلی که بود بر در گنجیه باقی است
وحشی اگر ز کسوت رندی دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقه ی پشمینه باقی است
وحشی بافقی
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم
نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم
"وحشی بافقی"
/img>یک با یک برابر نیست!
"خسرو گلسرخی"
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود ...
و دستانش به زیر پوششی از گرد ...
پنهان بود ....
........ ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند ....
وان یک ... گوشه ای دیگر
« جوانان » را ورق می زد .......
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
مولوی
جویای راه خویش باش
از این سان که منم
در تکاپوی انسان شدن
در میان راه دیدار می کنیم
حقیقت را
آزادی را،
خود را.
در میان راه می بالد و به بار می نشیند
دوستی ای که توانمان می دهد
تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری.
این است راه ما،
تو و من!
"احمد شاملو"
MY EVERYTHING ON EARTH
I want to give you a memory on the road
to show the feelings I have
you're all I want in life
I am matter and you are my answers
It is only with you I want to be
your arms to embrace me
in a dreamy hug without borders
Tell me what would be a life without you
That you are must be a gift
from a foreign god somewhere
another explanation is not present
or knew someone that I was
It's fate that brought us together
and that made the dream come true
maximum gain in life I have won
it is fortunate that we have each other ...
ا آ ب پ ت ٹ ج چ ح خ د ذ ڈ ر ڑ ز ژ س ش ص ض ک گ ع غ ف ق ل م ن و ه ء ی ے
ا اَپس
آ - اِے – ایش – آپ – آس – آچ – آتک – اَلّم – اَجل – اِنت – آسک
اِے اَپس اِنت.
آ اَپسءَ آپ دَنت.
اَپس ترْند تچایت
MY SWEETHEART
Hold me my darling hold me tight
it means so much right now
the heat you give me when everything is so difficult
my darling, there's only you
You're so far away I miss you so
came here, I need you now
My darling I know you are here anyway
a desire so great it's you
Then, when we meet a happiness so great
the storms towards me, I smile
you come and stay forever with me
what you could wish for more
My wish
My wish is that you and I
to get what we want
a peaceful world with no war
destroy what we have now
Where love is the greatest of all
and enmity is forgotten
where happiness abound
a truth and a dream
1
سالهاى سال به تو اندیشیدم
سالیان دراز تا به روز دیدارمان
آن سالها که مىنشستم تنها و شب بر پنجره فرود مىآمد
و شمعها سوسو مىزدند.