فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

Love, forgive and forget

 

 

Love, forgive and forget ...

I loved you more than anything else on this earth.
I hid my feelings in a phrase.
Words like nothing mattered.
...
As if you cared.
I try to forget
and my sorrow for you to hide.
Hiding has never gone well.
It was the one I want!
Leaves only sorrow and pain.
Honey, what did you hide in your heart?
There was something in your eyes
who said I got you.
It lasted one night.
I was looking for a well-hidden treasure.
The tax was not for me.
Do not think I could forget you.
Can I forgive the treachery you did?
I know I should.
It is difficult.
You know, I took it badly.
Make love to forget, forgive.
It is life's great mystery

Walking started

 

 

Walking started

The walk towards a liberating world
I have started to slow down the ladder
I know in the back its sharp sword
...
on the hard and rocky road

Around me in the fog I see their hatred
the ramped surface of the crescent moon
there is no going back soon
when the blood of the night to flow

Escape the dark with night spherical
as dark as it approaches the night
I wish I were not there
in the shade of coloring the black

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

 

 

غم وشادی در اندیشه ی مولانا

محمد حسین بهرامیان

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان

الهام جم زاد

عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان

مقدمه

انسان با اولین گریه های کودکانه پا به دنیایی که می گذارد که آمیزه ای از غم و شادی است. گویی تقدیر آدمی چنین رقم است که در انبوه غم ها و شادی ها، زندگی را تلخ یا شیرین تجربه کند. شاعران و عارفان ایران زمین فراتر از غم و شادی به دوست می اندیشند و با این حال به عنوان یک انسان در گیر و دار این و آن روز گار می گذرانند. در این مقاله ابتدا به بررسی اجمالی موضوع غم و شادی در اندیشه و تفکرات شاعران قبل از مولانا پرداخته ایم و در ادامه به شکلی ویژه به مولانا پرداخته ایم و سروده های ارزشمند شاعرعارف را از این منظر مورد نقد و بررسی قرار داده ایم. تعالیم متفاوت شمس از یکسو و منش عارفانه مولانا و شور و شوق روحانی وی از سوی دیگر، او را در ردیف شادمانه ترین عارفان ایران زمین قرار داده است. زیر و بم مترنم غزلیات شمس و شور و حال ریخته در این اثر جاوید ، حاصل سماع روح شاعر در بیکرانه هاست و شاید همین دقیقه عمیق است که او را از خیل شاعران اندوه سرای سده های سوم تا دهم متفاوت کرده است.

ادامه مطلب ...

DREAMS IN REALITY

 

 

DREAMS IN REALITY
There, the reality is replaced out of dreams
and where dreams become reality
is a star that proclaims that life
is a world-space far greater than you know

The space is all of us who yearn
for love and thirst for life
there is anything that unites all the memories
maybe just in a larger perspective

Now take life as compensation for death
and go into the dream's Friend Claim Time
where you will find me at the end kärlekslågans
and you'll see you sitting here next to

Give now after and take nothing for granted
Just be where you are forever
we are dreams that come together in a pattern
let it stay here with us as a secret

درس زندگی

 

 درس زندگی

طبق گفته ی ریچارد کارسون "چیزهای بی ارزش را نچشید"، این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی، هیچ ارزشی ندارند وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم و از لحظات خود هیچ لذتی نمی بریم.  

ادامه مطلب ...

missing

                            

 

missing

There are moments when everything changes
when you feel small and gray
when you no longer means
...
the man once so strongly believed in

It is empty, nothing is more important
feel the cold that forces itself upon
thought everything would last forever
Maybe it was a dream about the two of us

Where is the joy that had just been close to me
it is gone and there is no more
now tonight I'm alone and cold
through tear-filled eyes I see

By sighs once I control steps
only the stones crackling I hear
no dreams can last forever
no love left until you die

I will love you ... "


 I will love you ... "   "I'll look at you even if I go blind
I will listen to you even if I am deaf
I'll hug you even if my arms are lame
I'll kiss you even if my lips are bleeding
I will love you even when my heart stopped "

ROSES

 

ROSES
Some love kisses sore, but a rose you can never forget.
I love glow it stands there, so beautiful and red.

But a rose can easily become withered, and it may die.
It is the love you have to watch out for.

I loved you dearly, but my heart you'll probably forget.
My roses have become withered and died.

The rose that our love was born

I'm lost between people

   

 


 

 I'm lost between people  

 The People
The People
People with a heart of ice
Everywhere is cold and dark
And my heart is very tight

آهنگر

آهنگر

در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت
دست او بر پتک
و به فرمان عروقش دست
دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او:
" ـــ کی به دست من
آهن من گرم خواهد شد
و من او را نرم خواهم دید؟
آهن سرسخت!

ادامه مطلب ...

نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق

 

 

اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم

شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی . . . حیف باشد مهِ من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی . . . من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم . . . وین نداند که من از بهر عشق تو، زادم

نغمهء بلبل شیراز نرفته است ز یادم . . . دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اول بتو گفتن که چنین خوب چرایی

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه . . . مرغ مسکین چه کند گر نرود از پی دانه

پای عشاق نتوان بست به افسون و فسانه . . . ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه

ما کجائیم در این بهر تفکر تو کجایی

تا فکندم بسر کوی وفا رخت اقامت . . . عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت . . . عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان . . . کس درین شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان . . . حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

این توانم که بیایم سر کویت بگدایی

گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان . . . چون نگارین خطِ تذهیب بدیباچه قرآن

ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان . . . آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم . . . همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم . . . گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن . . . دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن . . . شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی

سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان . . . که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

بشب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان . . . کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند . . . دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید بخلوت ننشیند . . . پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند

تو بزرگی و در آئینهء کوچک ننمایی

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد . . . نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد . . . سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی

شهریار – سعدی

pakistani music - sindh balouchistan - in paris

pakistani music - sindh balouchistan - in paris

در قلمرو مرگ

در قلمرو مرگ

آنگاه که واقعیات زندگی تبدیل به مفاهیمی انتزاعی می شوند، عقل دست به کار می شود... می آفریند و می سازد. دم زدن از مرگ طعنه آمیز است، اینکه بخواهیم راجع به نقطه ی پایان زندگی سخن بگوییم، زندگی ای که اکنون در اختیارش داریم و از آن استفاده می کنیم تا صحبت کنیم. ما از مرگ می گوییم همان زمان که او با چهره ای گرفته و ابروان گره خورده، چشمانی آتشگون و شیطانی ترین لبخند بر لب، روی تختی نشسته و همه را زیر نظر دارد و تنها نیاز است تا انگشتان بی رحم خود را بالا بیاورد و قربانی ای را نشانه برود تا یک زندگی به پایان برسد. به همین سادگی... شخصیت «بلک» black در فیلم sunset limited از قدرت افسار گسیخته ی مرگ به ستوه آمده بود و زندگی را اینطور توصیف می کرد...

ادامه مطلب ...