فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

مولوی و خود شناسی

 

مولوی و خود شناسی  

ای بسا ظلمی که بینی در کسان
خوی تو باشد دریشان ای فلان
اندریشان تافته هستی تو
از نفاق و ظلم و بد مستی تو

... آن توی و آن زخم بر خود می‌زنی
بر خود آن دم تار لعنت می‌تنی
در خود آن بد را نمی‌بینی عیان
ورنه دشمن بودیی خود را بجان
حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد
همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
چون به قعر خوی خود اندر رسی
پس بدانی کز تو بود آن ناکسی
شیر را در قعر پیدا شد که بود
نقش او آنکش دگر کس می‌نمود
پیش چشمت داشتی شیشهٔ کبود
زان سبب عالم کبودت می‌نمود
گر نه کوری این کبودی دان ز خویش
خویش را بد گو مگو کس را تو بیش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد