-
چه دانستم؟
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 14:47
چه دانستم؟ چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد که هر تخته فروریزد ز گردشهای گوناگون نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را چنان دریای بیپایان شود بیآب چون...
-
خود را...
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 16:20
جویای راه خویش باش از این سان که منم در تکاپوی انسان شدن در میان راه دیدار می کنیم حقیقت را آزادی را، خود را . در میان راه می بالد و به بار می نشیند دوستی ای که توانمان می دهد تا برای دیگران مأمنی باشیم و یاوری. این است راه ما، تو و من! "احمد شاملو"
-
گرگ درون/ شعری از فریدون مشیری
دوشنبه 15 خردادماه سال 1391 15:56
هرکه گرگش را دراندازد به خاک/ رفته رفته مىشود انسان پاک/ هرکه با گرگش مدارا مىکند/ خلق و خوى گرگ پیدا مىکند.... گفت دانایى که گرگى خیره سر هست پنهان در نهاد هر بشر ... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ روز و شب مابین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست اى بسا انسان رنجور و پریش سخت پیچیده...
-
MY EVERYTHING ON EARTH
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 19:55
MY EVERYTHING ON EARTH I want to give you a memory on the road to show the feelings I have you're all I want in life I am matter and you are my answers It is only with you I want to be your arms to embrace me in a dreamy hug without borders Tell me what would be a life without you That you are must be a gift from a...
-
بلوچی بوان بلوچی بنویس بلوچی هبر بکن
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 08:57
ا آ ب پ ت ٹ ج چ ح خ د ذ ڈ ر ڑ ز ژ س ش ص ض ک گ ع غ ف ق ل م ن و ه ء ی ے ا اَپس آ - اِے – ایش – آپ – آس – آچ – آتک – اَلّم – اَجل – اِنت – آسک اِے اَپس اِنت. آ اَپسءَ آپ دَنت. اَپس ترْند تچایت ب باسک با – بی – به – بَچّ – بَشّ – باپ – باج – بَهت – بَنت – بَچک – بَدَل – بِبَر منی دو باسکاَنت. دوئین باسک راجئیگاَنت....
-
MY SWEETHEART
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 13:04
MY SWEETHEART Hold me my darling hold me tight it means so much right now the heat you give me when everything is so difficult my darling , there's only you You're so far away I miss you so came here , I need you now My darling I know you are here anyway a desire so great it's you Then, when we meet a happiness so...
-
My wish
پنجشنبه 4 خردادماه سال 1391 12:59
My wish My wish is that you and I to get what we want a peaceful world with no war destroy what we have now Where love is the greatest of all and enmity is forgotten where happiness abound a truth and a dream
-
desire
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:35
desire: Oh let me live true And really die once, ... So I touch reality In evil as in good . And let me be still And reverence what I see, so this may be this and nothing more. If the long life A single day was left, When I examined the beautiful As life on earth has. The most beautiful thing on earth Is the only...
-
زیباترین شعری که از مادر میشناسم!
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:25
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود: بردی مرا بخاک کردی و آمدی؟/ تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر/ می خواستم به خنده درآیم ز اشتباه ولی... ای وای مادرم! آهسته باز از بغل پله ها گذشت در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود اما گرفته دور و برش هاله ای سیاه او مرده است و باز پرستار حال ماست در زندگی ما همه جا وول می خورد هر کنج خانه صحنه...
-
5 شعر از ولادیمیر ناباکوف
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:18
1 سالهاى سال به تو اندیشیدم سالیان دراز تا به روز دیدارمان آن سالها که مىنشستم تنها و شب بر پنجره فرود مىآمد و شمعها سوسو مىزدند. و ورق مىزدم کتابى دربارهى عشق باریکه دود روى نوا، گل سرخها و دریاى مهآلود و نقش تو را بر شعر ناب و پرشور مىدیدم. در این لحظهى روشن افسوس روزهاى جوانىام را مىخورم. خوابهاى...
-
Love, forgive and forget
یکشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1391 12:35
Love, forgive and forget ... I loved you more than anything else on this earth. I hid my feelings in a phrase. Words like nothing mattered. ... As if you cared. I try to forget and my sorrow for you to hide. Hiding has never gone well. It was the one I want! Leaves only sorrow and pain. Honey, what did you hide in...
-
Walking started
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 17:38
Walking started The walk towards a liberating world I have started to slow down the ladder I know in the back its sharp sword ... on the hard and rocky road Around me in the fog I see their hatred the ramped surface of the crescent moon there is no going back soon when the blood of the night to flow Escape the dark...
-
غم وشادی در اندیشه ی مولانا
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 17:33
غم وشادی در اندیشه ی مولانا محمد حسین بهرامیان عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد استهبان الهام جم زاد عضو هیات علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد زرقان مقدمه انسان با اولین گریه های کودکانه پا به دنیایی که می گذارد که آمیزه ای از غم و شادی است. گویی تقدیر آدمی چنین رقم است که در انبوه غم ها و شادی ها، زندگی را تلخ یا...
-
DREAMS IN REALITY
پنجشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1391 20:36
DREAMS IN REALITY There, the reality is replaced out of dreams and where dreams become reality is a star that proclaims that life is a world- space far greater than you know The space is all of us who yearn for love and thirst for life there is anything that unites all the memories maybe just in a larger perspective...
-
درس زندگی
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 17:00
درس زندگی طبق گفته ی ریچارد کارسون "چیزهای بی ارزش را نچشید"، این بدان معنی است که خیلی از مردم خود را درگیر استرس و به انجام رساندن کارهای بی ارزش می کنند که در نهایت در مقابل اهداف اصلی زندگی، هیچ ارزشی ندارند وقتی آنقدر خود را درگیر این مسائل کوچک می کنیم دیگر جایی برای نیل به آرزوهایمان باقی نگذاشته ایم...
-
missing
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 16:35
missing There are moments when everything changes when you feel small and gray when you no longer means ... the man once so strongly believed in It is empty, nothing is more important feel the cold that forces itself upon thought everything would last forever Maybe it was a dream about the two of us Where is the joy...
-
I will love you ... "
سهشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1391 16:32
I will love you ... " "I'll look at you even if I go blind I will listen to you even if I am deaf I'll hug you even if my arms are lame I'll kiss you even if my lips are bleeding I will love you even when my heart stopped "
-
ROSES
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 16:27
ROSES Some love kisses sore, but a rose you can never forget. I love glow it stands there, so beautiful and red. But a rose can easily become withered, and it may die. It is the love you have to watch out for. I loved you dearly, but my heart you'll probably forget. My roses have become withered and died. The rose...
-
I'm lost between people
جمعه 15 اردیبهشتماه سال 1391 15:22
I'm lost between people The People The People People with a heart of ice Everywhere is cold and dark And my heart is very tight
-
آهنگر
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 11:02
آهنگر در درون تنگنا، با کوره اش، آهنگر فرتوت دست او بر پتک و به فرمان عروقش دست دائماً فریاد او این است، و این است فریاد تلاش او: " ـــ کی به دست من آهن من گرم خواهد شد و من او را نرم خواهم دید؟ آهن سرسخت! قد برآور، باز شو، از هم دوتا شو، با خیال من یکی تر زندگانی کن!" زندگانی چه هوسناک است، چه شیرین! چه...
-
نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق
شنبه 9 اردیبهشتماه سال 1391 10:52
اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم
-
شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 18:41
شعری مسمط تضمینی از شهریار.گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی . . . حیف باشد مهِ من کاین همه از مهر جدایی گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی . . . من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم . . . وین نداند که من از...
-
pakistani music - sindh balouchistan - in paris
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 12:42
pakistani music - sindh balouchistan - in paris
-
در قلمرو مرگ
جمعه 1 اردیبهشتماه سال 1391 12:41
در قلمرو مرگ آنگاه که واقعیات زندگی تبدیل به مفاهیمی انتزاعی می شوند، عقل دست به کار می شود... می آفریند و می سازد. دم زدن از مرگ طعنه آمیز است، اینکه بخواهیم راجع به نقطه ی پایان زندگی سخن بگوییم، زندگی ای که اکنون در اختیارش داریم و از آن استفاده می کنیم تا صحبت کنیم. ما از مرگ می گوییم همان زمان که او با چهره ای...
-
اسکناس و انسان
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 18:04
یک سخنران معروف در مجلسی که دویست نفر در آن حضور داشتند، یک اسکناس هزار تومانی رااز جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس راداشته باشد؟ دست همه حاضرین بالا رفت . سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابرنگاه های متعجب، اسکناس رامچاله...
-
تاشقایق هست زندگی باید کرد
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 16:37
بگوعاشقی تاسلامت کنم تمام دلم رابه نامت کنم کاش هرگز در محبت شک نبود / تک سوار مهربانی تک نبود کاش بر لوحی که بر جان و دل است / واژه تلخ خیانت حک نبود . . . این همه رنجی که دنیا بر سر ما میکند / غیر ما هر که باشد ترک دنیا میکند بارها گفتم که فردا ترک دنیا میکنم / چون به یاد تو می افتم امروز و فردا میکنم . . .
-
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز
دوشنبه 28 فروردینماه سال 1391 12:00
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی جانسوز هر طرف می سوزد این آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو می دوم گریان در لهیب آتش پر دود وز میان خنده هایم تلخ و خروش گریه ام ناشاد از دورن خسته ی سوزان می کنم فریاد ، ای فریاد ! ای فریاد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشی بی رحم همچنان می سوزد این آتش نقشهایی را که من بستم به...
-
گُل می خواهم
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 18:44
گُل می خواهم آیا در میان انسانهایی که زیبایی را به زشتی، رفاه را به تنگدستی، عشق را به نفرت، و آزادی را به استبداد ترجیح می دهند، کسی را می شناسید که گلوله را بر گُل ترجیح دهد؟ مگر می شود رایحه ی گُل یاس و محمدی را به بوی باروت و خون ترجیح داد؟ مگر می شود به خود قبولاند که بجای اهدای شاخه ای گُل، بر سینه ای گلوله...
-
کوچ
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 09:12
کوچ بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد ! به کوه خواهد زد ! به غار خواهد رفت ! تو کودکانت را ، بر سینه می فشاری گرم و همسرت را ، چون کولیان خانه به دوش میان آتش و خون می کشانی از دنبال و پیش پای تو ، از انفجارهای مهیب دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت و...
-
ای کاش می توانستم باران باشم
جمعه 25 فروردینماه سال 1391 09:02
ای کاش می توانستم باران باشم تا تمام غمهای دلت را بشویم ای کاش می توانستم ابر باشم تا سایه بانی از محبت برویت می گسترانیدم ای کاش می توانستم اشک باشم تا هر گاه آسمان چشمت ابری می شد باریدن می گرفت ای کاش می توانستم خنده باشم تا روی لبانت بنشینم و غنچه بسته لبانت را بگشایم ای کاش می توانستم یک پرنده باشم و پر می گشودم...