ای عاشقان ای عاشقان من خاک را گوهر کنم
وی مطربان ای مطربان دف شما پر زر کنم
ای تشنگان ای تشنگان امروز سقایی کنم
وین خاکدان خشک را جنت کنم کوثر کنم
ای دل
ای دل ، به کمال عشق آراستمت ،
وز هر چه به غیر از عشق پیراستمت ،
یک عمر اگر سوختم و کاستمت ؛
امروز چنان شدی که می خواستمت !
ای عشق
ای عشق ، غم تو سوخت بسیار مرا ،
آویخت مسیح وار بر دار مرا ،
چندان که دلت خواست بیازار مرا !
مگذار مرا ز دست ، مگذار مرا !
ای عشق
ای عشق ، پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته ! راه پنداشتمت
ای چشم سیاه ، آه ای چشم سیاه
آتش بودی ، نگاه پنداشتمت
ای عشق
ای عشق ، شکسته ایم ، مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی میبینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
ای عشق
ای عشق ، در آتش تو فریاد خوش است
هر کس که در آتش تو افتاد خوش است
بیداد خوش است از تو ، وز هستی ما
خاکسترکی سپرده بر باد خوش است !
فریدون مشیری
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند