فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

فریادهای دل شکسته یک بلوچ

مستی همای

 

 

این چه جهانی ست؟
این چه بهشتی ست؟
این چه جهانیست که نوشیدن می نارواست؟
این چه بهشتیست در آن خوردن گندم خطاست؟
آی رفیق این ره انصاف نیست

آی رفیق این ره انصاف نیست، این جفاست
راست بگو،راست بگو، راست
فردوس برینت کجاست؟
راستی آنجا هم هر کس و ناکس خداست؟
راست بگو،راست بگو، راست
فردوس برینت کجاست
برهمه گویند کو هوشیار باش
بر در فردوس نشیند کسی
تا که به درگاه قیامت رسی
ار تو بپرسند که در راه عشق
پیرو زرتشت بدی یا مسیح؟
دوزخ ما چشم به راه شماست
راست بگو،راست بگو،راست،آنجا نیز
راست بگو، راست بگو، راست،آنجا نیز
باز همین ماجراست؟
راست بگو،راست بگو،راست
فردوس برینت کجاست؟
این همه تکرار مکن ای همای
کفر مگو،شکوه مکن با خدای
پای از این در که نهادی برون
با غل و زنجیر برندت بهشت
بهشـــــــت همان نــــــــاکــــجاست
بهشـــــــت همان نــــــــاکــــجاست
وای به حالت همای،وای به حالت
این سر سنگین تو از سر جداست
این سر سنگین تو از سر جداست
نـــــه،نـــــه،نـــــه،نـــــه توبه کنم باز

آن دم که مرا  می زده  در خاک سپارید

زیر کفنم  خمره ای  از  باده  گذارید

تا در  سفر  دوزخ  از  آن  باده بنوشم

بر  خاک  من از ساقه ی  انگور  بکارید

آن  لحظه  که با  دوزخیان  کنم  ملاقات

یک خمره  شراب  ارغوان برم به سوغات

هر قدر که در خاک ننوشیدم از آن باده ی صافی

بنشینم  و  با  دوزخیان  کنم  تلافی 

جز ساغر و میخانه و ساقی نشناسم

بر پایه ی پیمانه و شادی ست اساسم

گر همچو همای از آتش عشق بسوزم

از آتش دوزخ  نهراسم ٬ نهراسم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد